کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

مروارید پنجم

سلام گل گلی مامان امروز که از خواب بلند شدی بردمت دستشویی حسابی شستمت و خوشگلت کردم و بعد موقع پمپرز پوشیدنت دقت کردم و دیدم دندون بالایی سمت راستت خیلی کوچولو بیرون زده و تو تا ظهر نق میزدی و به زحمت بسیاری ناهار درست کردم و همش می خواستی بغلت کنم و یک لحظه آروم نمیشدی وای اگه بدونی چقدر فشار عصبی بهم وارد شد ، بعد که به زور و زار کارمو کردم و دیگه پیشت نشستم و تو کم کم آروم شدی و برای خودت بازی می کردی و منم کتاب می خوندم و موقع شیر خوردن هی منو گاز می گرفتی منم می گفتم کیارش نکن و تو به قهقهه بهم می خندیدی    خلاصه برای این دندونت چه بلاها سر ما و خودت که نمیاری وروجکم این مرواریدت هم توی 10 ماه و 4 روزگیت در اومده ...
27 اسفند 1391

م اااا م ااااا گفتن کیارشم

عزیز دلم درست روزی که تو 10 ماهگی و پشت سر گذاشتی و وارد 11 ماهگیت شدی وقتی خواستم ببرمت حموم دیدم خیلی راحت برای خودت داری آواز می خونی و میگی م ااااا مااااا    خیلی ذوق خوشحال شدم وباورم نمیشد ولی چه خوشحالی کوتاهی چون از اون روز که 5 روزی میگذره دیگه نگفتی و داری دل منو حسابی می بری ، هی باهات تمرین می کنم که بگو مااا ماااا خیلی با دقت نگام می کنی و بعدش می گی باا بااا ای وروجک زودی بگو مامان که خیلی دوست دارم بشنومش و بعد درسته قورتت بدم این روزها مامان مرضیه پیشمون بود و تو حسابی باهاش جور شدی و دیگه به من نمی چسبی و وقتی مامان مرضیه و می بینی دستت و می بری بالا و پنکه و لامپ و نشونش میدی آخه اون برای اینکه سرگرمت کنه ا...
27 اسفند 1391

پسرکم وارد 11 ماهگی شدی

سلام کیارش جونم دیگه داری برای خودت حسابی مرد میشی ، 9 ماه از زندگی زمینی تو پشت سر گذاشتی به همون اندازه که توی رحمم بودی و حالا در کنارمی خیلی دوست دارم کوچولوی عزیزم و امیدوارم درباره 90 سالگیت اینجا بنویسم اگه تا اون موقع  من و این تکنولوژی سرپا باشیم ....این ماه نباید مرکز بهداشت میرفتیم آخه روند رشدی تو نیمه دوم زندگیت کمی کندتره و من خودم توی خونه قد و دورسرت و اندازه گرفتم که فرقی با ماه قبل نداشت ولی نمی دونم چرا کلاهت کوچیک شده و وقتی از روی تختت بلند میشی سرت می خوره به بالای تخت این یعنی رشد کردی ولی نمی دونم چرا متر این و نشون نداد شاید من اشتباه اندازه گرفتم ولی دوبار این کارو کردم حالا بگذریم مامان قربون قد و بال...
27 اسفند 1391

مروارید چهارم

الهی دورت بگردم مااااااااااااااادر مروارید چهارمت هم دراومده ، نمی دونم چه حسیه که اینقدر با دیدن دندونات ذوق زده میشم هر چی هست یه حس نابه یه حسی که فقط من که مادرتم با تمام وجود حسش می کنم مرسی که هستی واین حس نابه لمسش می کنم چقدر حس نوشتم دیشب داشتم باهات بازی می کردم و زیر بغلتو گرفته بودم و کمی به سمت بالا می بردمت و تو هم دهنتو باز می کردی که چشمم یهو خورد به لثه بالایی یه چیز سفیدی اینگار معلوم بود چند بار همینطور باهات بازی کردم و با دقت بیشتر فهمیدم اشتباه نکردم و دندون بالایی سمت راستت در اومده ، وای خیلی ذوق کردم و بابات که کنارم ایستاده بود و صداش کردم و هی فرستادمت بالا تا بابایی هم ببینه ولی نتونست بالاخره بغلت کردم و ...
19 اسفند 1391

مسافرت 1 روزه با کیارشی

کوچولوی مامان ما صبح روز جمعه 12 اسفند ساعت 5 صبح از خونه زدیم بیرون و با خاله اکی و مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتیم به سمت قشم ....راه خشکی 1 ساعت و نیم طول کشید و راه دریایی نیم ساعت که ماشین و هم سوار لندی گراف کردیم و بردیم به قشم ...فکر می کردم تو ماشین می خوابی ولی ساعت 6 بلند شدی و با ما بیدار بودی تا ساعت 9 که به بازار درگهان رسیدیم تازه موقع بازار رفتن بود که تو خوابت گرفت ولی کاری از دستم بر نمی اومد باید تو بازار می چرخیدیم و چون اومده بودیم خرید کنیم می دونستم اذیتم می کنی ولی خودمو آماده کرده بودم و باهات کنار می اومدم خیلی خوابت می اومد وتو هم خیلی مقاومت می کردی با اینکه کالسکه ات و هم برده بودیم زیاد توش نمی نشستی و همش می خواست...
16 اسفند 1391

راه رفتن کیارشی

خوشگل شیطونکم امروز کنار مبل نشسته بودیم و تو هم خودتو از روی مبل می خواستی بکشی پایین کمکت کردم واومدی کنار میز مبل و همونجا ایستادی و دستت به دستمال کاغذی نمی رسید دیدم خودت لبه های میز دو دستی گرفتی و راه رفتی و خودتو به دستمال رسوندی و یک برگ گرفتی و شروع به خوردن کردی و منم به دنبالت که نخور کیااااااااااااااااااااااااااااااااارش قربون اون قدم های کوچولوت بشم کیارش شیرینم کی بشه تو توی خونه بدو بدو کنی راستی کیارش 2 روز پیش تو روی 2 زانوت نشسته بودی و کنار گلدون و در حال خوردن آویزهای آویزونش بودی که پر از اکلیل بود منم اومدم پیشت و در حال جمع کردن آویزها بودم که یهو زانو های کوچولوت لق می زنه و تو با سر میری تو گلدون و نوک دماغ و س...
9 اسفند 1391

بای بای کیارشی

سلام خوشگل مامان امروز ظهر برای اولین بار بای بای کردی عزیزم داستان از این قراره که ظهری من داشتم تلفنی با خاله فری حرف میزدم ولی شما مثل همیشه بعد از دقایقی اعتراض کردی و می گفتی بلند شو بریم و دیگه صحبت نکن و منم تلفن و قطع کردم تا به تو برسم بردمت حیاط و زودی اومدم بالا دیدم جیغی کشیدی به چه بلندی که چرا منو اوردی داخل منم دیدم اینطوریه زودی خودمو و تورو آماده کردم و سوپتو گرفتم و پیاده با هم رفتیم خونه خاله و اونجا خاله ای تورو بغل کرد تا ببرتت سمت آیفون که تو خیلی دوست داری و تو خیلی راحت رفتی بغلش تازه با منم داشتی بای بای می کردی قربون دستای کوچولوت بشم من البته روزهای قبل هم بای بای می کردی ولی به این صورت که وقتی می گفتم بای بای...
9 اسفند 1391

دست زدن کیارشی

کیارش مامان از 2 روز پیش  می بینم خیلی راحت دو تا کف دستاتو به هم می رسونی و دست می زنی اینقدر خودت این کارو دوست داری که حتی وقتی نشستی و کاری هم نداری خودت برای خودت دست می زنی حتی صبحا که از خواب بلند میشی هنوز چشاتو وا نکردی ولی داری دست می زنی الهی من قربونت بشم دیروز داشتم ناهار می کشیدم و تو ،بغل بابایی بودی و بهونه منو می گرفتی منم بعد از تمام شدن کارم اومدم بغلت کردم و بهت گفتم چیه آقا کیارش کنجکاو شدی که مامانی داره چیکار می کنه برای همین گریه می کردی نگاه کن داشتم از تو قابلمه برنج می کشیدم ولی قابلمه داغه نباید دست بزنی خطرناکه و تو بلافاصله تا شنیدی دست بزنی شروع کردی به دست زدن یا اینکه داشتیم دیشب دکتر  c...
6 اسفند 1391

د د گفتن کیارش مامان

گل پسری مامان چند روزی میشه که شما میگی   د    د   د    د قربونت بشم کوچولوی من لبای خوشگلتو کمی کج می کنی و با فشار روی زبونت میگی د د د وکاملا این کلمه و درک می کنی وقتی بهت می گم میخوایم بریم د د خیلی دوست دارم عشق مامان ...
2 اسفند 1391
1